جدول جو
جدول جو

معنی دلیل آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

دلیل آوردن
(رَ تَ)
استدلال کردن. ادلاء. استدلال. برهنه. (منتهی الارب). برهان آوردن. حجت آوردن:
ندارد کسی با تو ناگفته کار
ولیکن چو گفتی دلیلش بیار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دلیل آوردن
فرنودآوردن گواه ظوردن
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
دلیل آوردن
سببٌ
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به عربی
دلیل آوردن
Reason
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دلیل آوردن
raisonner
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دلیل آوردن
міркувати
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دلیل آوردن
mantık yürütmek
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دلیل آوردن
рассуждать
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به روسی
دلیل آوردن
argumentieren
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
دلیل آوردن
دلیل دینا
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به اردو
دلیل آوردن
যুক্তি করা
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
دلیل آوردن
อธิบายเหตุผล
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
دلیل آوردن
kufikiri
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دلیل آوردن
推論する
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دلیل آوردن
추론하다
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به کره ای
دلیل آوردن
rozumować
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
دلیل آوردن
להוכיח
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به عبری
دلیل آوردن
beralasan
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دلیل آوردن
redeneren
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به هلندی
دلیل آوردن
razonar
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دلیل آوردن
ragionare
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دلیل آوردن
razonar
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دلیل آوردن
推理
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به چینی
دلیل آوردن
तर्क करना
تصویری از دلیل آوردن
تصویر دلیل آوردن
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ دَ)
دلالت کردن. دال بودن. نشان بودن. نمودن: نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار دلیل کند که آن سال فراخ سال بود. (نوروزنامه). شتربه گفت سخن تو دلیل می کند بر آنکه از شیر مگر هراسی و نفرتی افتاده است. (کلیه و دمنه).
مبرز و سطل و آلت تغسیل
همه بر خادمان کنند دلیل.
سنائی.
، راهنما کردن. راهبر کردن. بلد قراردادن:
چون که خرد را دلیل خویش نکردی
برنرسیدی ز گشت گنبد دوار.
ناصرخسرو.
مرد درین راه تنگ پی نبرد
گرنه خرد را دلیل و یار کند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلیل کردن
تصویر دلیل کردن
دلالت کردن دال بودن، ثابت شدن
فرهنگ لغت هوشیار